محل تبلیغات شما



یک روز تو ماشین نشسته بودیم منتظر بابایی بودیم. امیررضا یکدفعه ای گفت مامانی میدونی ماشین بوگاتی چه شکلیه؟ گفتم نه . گفت مامانی اونجوری از این شاسی بلندا ولی ایرانیا که ندارن خارجیه. نمیدونم اسم یکی از بازیکنانی فوتبال خارجی رو گفت. بعدش شروع کرد به حرف زدن. آره وقتی باهام قرارداد بستن تو فوتبالای خارجی خوب بازی می کنم کفش طلایی میگیرم. میلیاردا میارزه. بعدش میفروشم بوگاتی میخرم. الهی مامانی قربونش بره. چی رویایهایی داره این پسره. فداااش بشم من. تازه میخواد بیاد ایران واسه ما هم سمند بخره


** این پسر خوشگله من همش دنبال پول در اوردنه. میگه کی بزرگ بشم . سرکار برم. چهار تا شغل بگیرم(این درحالیه که سختشه بلند شه اب بخوره) میگه میخوام برم اداره بعدش برم نانوایی بعدش برم مسافرکشی کنم

**دیروز برگشته میگه میخوام آقامعلم بشم واسه خودم گوشی اپل بخرررررم .منو داری اپل چیه

*** قانونی که کلاس پسرم دارن اینه که هر کی اسمشو یاد بگیره باید شیرینی بده واسه همین مرد کوچیک من امروز شنبه 96/2/2 شیرینی نون خامه ای واسه دوستاش بردالهی قربونش بررررم یه چندماهی ذوق همینو داشت که زودتر درس (ض) رو بگیرن.


امروز من و نفس مامانی از مهد اومدیم.و  پارکینگ امیررضا گفت مامانی رو بادمجون میاد.چون خیلی بادمجون دوس داره.گفت خدا کنه برای ما باشه.بعدش گفت مامانی تو درست کردی؟؟؟ منو داری مردم از خنده
یه روز اول صبح مث همیشه امیررضا رو بردیم مهد، پسرم ازم خواست تا باهاش برم داخل اتاقشون تا اینکه تو در آوردن کابشن و جمع کردنش بهش کمک کنم. اول کابشنش رو درآورد و بعدش هم ظرف غذاشو گذاشت تو سبدی که زیر میز بود و بعد هم کیفش رو توی کمد گذاشت. بعد بهش گفتم مامانی دیگه کاری نداری میتونی بری پیش بچه های کلاسای دیگه تا دوستات بیان،بهم برگشت گفت نه مامانی تااااااازه باید میززززززها رو هم تمیزززززز کنیم.خخخخخخخخخخخخخخ. الهی قربونش برم .سر صبحی کلی خندیدیم

 

کلاس شیفیت . جالب بود واسم


یه روز طبق معمول هر روز ساعت 2و 40 دقیقه رفتم دنبال امیررضا مهدآریا.بعد به مربی گفتم که امیررضا رو بیاره وقتی امیررضا رو آورد داشتم کفششاشو میپوشید که مامان یکی از بچه ها اومدبعد گفت عسل(اسم دخترش) رو بیارن.امیررضا هم یهو گفت اااااااه این عسل رو بگیری با مربا بخوری وووووووووووووووی مردیم از خنده چی بچه ای اینخخخخخخخخخخخخخ.


ما تصمیم گرفتیم واسه امیررضا مثل پارسال تو مهدکودک جشن تولد بگیریم.واسه همین با مربیش (معصومه جون) صحبت کردم واسه چهارشنبه93/6/5 تولد بگیریمولی با توجه به جابجایی مهدکودک به جایی دیگه مجبور شدیم  تولدش رو زودتر بگیریم یعنی دوشنبه93/6/3 تولد گرفتیم.واما تولد پسرم 

یک روز قبلش کیک تولد پسرم رو آماده کردم امیررضا دوست داشت کیک تولدش بن تن باشه که بالاخره کیک بن تن واسش درست کردم . خیلی کیکش خوب شده بود خودم خیلی از کارم راضی بودم. اینم کیک بن تن امیررضا عشق مامانی

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سنجش ازراه دور